کد مطلب:314538 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:211

گفتم بگو یا اباالفضل او که یاور دل شکستگان است
در اردیبهشت ماه سال 1360 شمسی فرزندم آرش سیاست به علت یك بیماری ظاهرا ریوی در بیمارستان غازی شیراز به مدت پنجاه روز بستری بود كه طی این مدت این جانب به عنوان همراه با ایشان بودم. روزهای اول به واسطه آزمایش های متعدد و شروع دوران درمان برای این جانب عادی بود، لیكن مدتی كه از بستری شدن و دوران درمان گذشت، هر وقت از پزشك معالج ایشان درباره ی بیماری ایشان صحبت می شد پاسخ صریح به ما داده نمی شد. بیمای مرموز فرزندم دیگر برای من و مادرش محرز شده بود. از ایما و اشاره ها و محبت زیاد پرستاران به آرش وحشت داشتم. نهایتا با اصرار من و درخواست فراوان از پزشك معالج خواسته شد كه بیماری فرزندم برای ما مشخص گردد. آقا و خانم دكتر بخش اظهار داشتند فرزند شما مشكوك به بیماری خونی است كه طی مدت 40 روز گذشته برای ما تقریبا معلوم شد. در همین رابطه درخواست آزمایش خواص شده. ان شاءالله تا سه روز آینده انجام و نوع بیماری خونی مشخص شود. جسم من و همسرم روی پاهایمان سنگینی كرد. در جا كنار دیوار شل شده و روی دو زانو جای گرفتم.

فرزند خود را نگاه كردم بچه هفت ساله احساس كرده بود كه چه وضعیتی داریم، كنجكاوانه متوجه حركات ما بود، دنیا دور سرم تاب می خورد. با همه سنگینی جسم احساس سبكی و بی حسی می كردم، جرأت نداشتم چشم از او بردارم، جوابی نداشتم به او بدهم، در مقابل او شرمنده بودم كه نمی توانستم برایش كاری كنم، خودم را سرزنش می كردم. در عرض چند ثانیه هنوز طنین صدای دكتر در گوشم موج می زد. در همان شرایط ناگهان یاد او افتادم، یاد كسی كه همیشه با من بود، یاد یاور، یاد كسی كه از دوران بچگی با او آشنا شدم و هیچ وقت از ذهنم خارج نشده بود. بچه بودم كه اسم او



[ صفحه 497]



را همیشه می شنیدم، از او می ترسیدم، خیلی به او ایمان داشتم، اسطوره شفاعت بود، خانواده همیشه به ایشان متوسل بودند. حتی زمانی كه می خواستند از جای برخیزند اسم او را به زبان می آوردند «یا أبوالفضل» آری ابوالفضل العباس علیه السلام علمدار امام حسین علیه السلام، اسطوره ی شجاعت و مقاومت، یاور امام حسین علیه السلام و سردار كربلای حسینی. این بود كه ناگهان به یاد آقا افتادم، كسی كه همیشه در ذهنم بود. جای داشت او را صدا كنم و به او متوسل شوم. شرایط مناسب بود: دل شكسته، اشك در چشم حدقه زده. انتظار هم زیاد نبود، او را كه می شناختم. از او خواستم؛ چرا كه از او ساخته بودم. صدایش زدم و آرش را به او سپردم. هنوز صدای پزشكان در گوشم بود: سه روز دیگر مشخص می شود، لیكن سه دقیقه بیشتر طول نكشید، صدای زنگ تلفن افكارم را پاره كرد. اسم آرش را در مكالمه تلفنی شنیدم، پرستاری كه گوشی تلفن را برداشته بود پیام داد:

«آقای سیاست: آرش را برای آزمایش به طبقه پایین ببر».

عجیب! قرار بود سه روز دیگر آزمایش انجام شود، چه شد، در فاصله سه دقیقه بعد از صحبت پزشك آزمایش باید صورت گیرد. به همسرم كه گریان بود گفتم: بگو یا ابوالفضل، و بلند شو. او آمد، بلند شد، او جواب ما را داد. در همین فاصله سه دقیقه او خود را رساند، او كه یاور دل شكستگان است.

آرش را به آزمایشگاه و رادیولوژی بردم. متخصص رادیولوژی بعد از سی دقیقه ما را در جریان امر قرار داد: ناراحتی جزئی ریوی. جواب آزمایش اختصاصی در ظهر همان روز آمد: مشكل خون نیست.

عجیب كه یك ماه بستری بودن آن همه آزمایش چه بود، سرماخوردگی كه با یك گل گاوزبان حل می شود، چرا یك ماه، چرا این همه آزمایش و خون گرفتن طی روز، خیر، چیز دیگری بود.

دكتر ریاضی تعجب كرده بود، خانم دكتر بخش تعجب می كرد دكتر اسماعیلی یادش به خیر تأیید كرد سرماخوردگی و عوارض آن بوده است.



[ صفحه 498]



اما نه نمی دانم كه «او» چه كرد در خون آرش چه كرد من از او ممنونم و همیشه به یاد او خواهم بود. [1] .

علی سیاست، كارمند بانك صادرات، ساكن شاهرود


[1] كرامت فوق به وسيله ي جناب مستطاب سلالة السادات آقاي حاج سيد حسن مرتضوي حسيني شاهرودي، به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام رسيده است، از ايشان تشكر و قدرداني مي شود.